مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

سی امین سالگرد ازدواج بهترین مامان وبابا دنیا

  سیزده دی مصادف با سی امین سالگرد ازدواج پدر و مادر عزیزم بود. امیدوارم مبارکشون باشه ! امیدوارم دنباله ی راه زندگیشون مانند گذشته سرشار از مهر و امید باشه و در شادکامی و تندرستی سایه شون بالای سر مابمونه ! ان شاءالله ! اون شب من ومرسانا مجلس روضه دعوت بودیم...بعد ار مراسم مامان زنگ زدو گفت همه خونه مامانی هستیم ...منم زنگ زدم به بابا مجید و گفتم ما داری میریم خونه مامانی شما هم بیا... توی راه مرسانا خوابید ومنم به بهانه سالگرد گل خریدم... از همین جا از مامان وبابا  معذرت میخوام که امسال بر خلاف هر سال نتونستم هدیه ای مناسب بخرم ...ان شاالله سال دیگه جبران میکنم... &n...
22 خرداد 1392

تولد مامان فری عزیزم مبارک

     سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دست دست دست... مبارکه... قرش بده.... خودم دارم میرقصم... شما ها هم پاشید برقصید ...   ماماني عشقم زندگيم همه وجودم تمام هستيم اگه نباشي پوچ برايم خيلي معنا دار است ................. تولدت مبارك..... اميدوارم هميشه كنارم باشي....... الهي فداي مهربونيت بشم.... من خيلي بدم ولي تو خوبي.... ماماني بعد خدا فقط تو دوستت دارم  دوستت دارم تولدت خيلييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي مبارك الهي 1000 ساله بشي نفسم بله اول ف...
22 خرداد 1392

مادرم روزت مبارک

فرشته مهربان من اگر بخواهم یک روز عشقم را برایت در قالب یک جمله بیاورم.. تمام جملات عاشقانه جلوی دیدگان مهربانت زانو خواهند زد. به من بگو...ارزش مهربانی هایت قدر چند هزار اقیانوس ست؟ چندین هزار باران بوسه بایستی بر دستانت ببارانم؟ این تو بودی که به من آموختی تنها راز دار دل عاشق من کیست... تو بودی که خورشید را در چهارچوب نگاهم حبس کردی تا مبادا مسیر زندگی را برای لحظه ای محو ببینم. مهربان مادرم...در و دیوار های وجود مهسا...همه و همه از آن توست و بر روی تک تک آن ها  نامت حک شده به گونه ای که تمام هستی ام مدیون عشق جاودانه توست. فرشته من..می دانم گاهی اوقات مهسایی نیستم که در دلش بذر...
22 خرداد 1392

♥ ♥ ♥ ♥ روز پدر مبارک(2/3/92)♥ ♥ ♥ ♥

    روزت مبارک پدر مهربانم    آن که مرا در آغوش می گرفت و با وجود خستگی پس از کارش به بیرون از خانه می برد و برایم خوراکی های رنگارنگ می خرید، پدرم بود. آن که با بودنش احساس تنهایی نمی کردیم و نیازهای عاطفی ما را پاسخ می داد، پدرم بود و آن که هر زمان نیاز به حمایتش داشتم به یاری ام می شتافت، پدرم بود. همیشه از دلشادترین جهت خانه، خنده تو برمی خیزد. آن گاه که ما را به جرعه ای گوارا از عاطفه مهمان می کنی، آسمان در اتاق آبی من است. وقتی آغوش گرم تو باشد _ که هست _ سایه آسایش مثل یک غزل دلچسب، همه جا فراهم است. بارها دیده ام وقتی می خندی، خانه به تولدی دوباره از روشنی می رسد، تا آن جا که آینه های تاقچه می ش...
22 خرداد 1392

اولین مروادید عزیزترینم

هووووووووووووووووررررررررررررررررررررراااااااااااااااا.     بالاخره مرسانا خانم خوشگله مامان هم دندون دار شد و از پیرزنی در اومد(٨ ماه و15 روزگی)  ماجرا از این قرار بود که    امروز وقتی ناهارم رو خوردم خواستم به مرسانا شیر بدم..... انگشتم رو بردم سمت دهنش گفتم مامان بذار ببینم مروارید دار شدی یا نه....که یه دفعه دستم خورد به یه تیزی...دوباره امتحان کردم و یک چیزه سفید بسیار بسیار محو هم میدیدم.....بله خودش بود. ....جیغ زدم....مجیییییییییییییییییید دندون در آورده..........بابا مجید هم شوکه شد دست زد وحسش کرد..سریع به مامان فری جون زنگ زدم و اون هم خیلی خوشح...
22 خرداد 1392

اولین لاک......

امروز ٢٠/١٠/٩٠ شما ١٣٠ روزه هستی..... قربونت برم که داری زود بزرگ میشی.....   همیشه یکی از آرزوهام این بود که خدا به من یک دختر هدیه بده تا  بتونم ناخن هاش رو واسش لاک بزنم..... امروز یکی از هزاران آرزوم برآورده شد..... شما که خواب بودی ناخن های پاهات رو برای اولین بار لاک زدم...... خیلی حس خوبی داشتم...... (چون انگشتهای دستت رو میخوری لاک نزدم گلم) ...
22 خرداد 1392

اولین غذای کمکی

دختر قشنگم جمعه 14بهمن بعد از کلی پرس وجو ودودلی تصمیم گرفتم در ١٥٥ روزگی غذای کمکی  رو برات شروع کنم ...اخه دکترت راضی نبود زودتر از 6 ماهگی شروع کنم.....  برای خانوم گلی فرنی درست کردم ....اون روز خونه مامانی (مادربزرگم) دعوت بودیم......اولین غذات رو  اونجا میل کردی...نوش جونت....     خیلی خیلی دوست داشتی.....می خواستم فقط ١ قاشق بدم...اما وقتی بابا مجید دید خیلی دوست داری گفت اشکال نداره ١ قاشق بشه ٣ قاشق....   قربونت برم  عشق مامان.....   وقتی تمام شد همچنان قاشق رو گرفته بودی ومی خوردیش ...
22 خرداد 1392